نشست تو ماشین، دستاش مى لرزید، بخارى رو روشن کردم.
گفت ابراهیم ماشین ات بوى دریا میده ، گفتم ماهى خریده بودم. گفت ماهى مرده که بوى دریا نمیده ، گفتم هر چیزى موقع مرگ بوى اون جایى رو میده که دلتنگشه، گفت من بمیرم بوى تو رو میدم؟ شیشه رو کمى دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون.
گفتم تو هیچ وقت نمى میرى،لااقل برا من
گفت تو بمیرى بوى چى میدى؟ گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدى؟ گفت نه، گفتم من بوى پرنده اى رو میدم که آسمانش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانى که نداشتم گره زدى، من بعد مرگ بوى مه و ابر بوى باران بوى ماهِ کامل رو خواهم داد، بوى یه روز برفى رو که دستات براى همیشه تو جیب هاى پالتو من گم شد.. بوى جاده هاى تکاب به بیجار، بوى دارچین، بوى تمام کودکانى که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانى که خواهران کوچک تو و بازمانده هاى لب هاى من از جنگ جهانى بوسیدن ات بود. گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین تو بخار نفس هاى گرم و گریه هایش گم شد.
ما هیچ وقت بوى همدیگر را ندادیم
سیامک تقی زاده
کسی هست واقعا این شعرُ نخونده باشه!!!! واقعا لذت بخشه
مشهورترین شعر مهدی اخوان ثالث (م. امید)
....................
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، برگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
کاش یه حرفی برای گفتن داشتم...
نگاه های مادرش یادم نمیره. هق هق گریه هاش، لرزش دستاش،
صورت خیسش.....اشک هایی که به هم امون نمیدادن. انگار دعوا داشتن کی زودتر بیاد
پایین.. همیشه از دیدن چنین صحنه ای فرار می کردم.. همیشه برام دیدن گریه دیگرون
سخت بود ولی این دفعه باید وایمیستادم و نگاش می کردم...
یه سال از آخرین باری که دیده بودمش می گذشت.. سپیدی موهاش
تو چشم میزد. سپیدِ سپید شده بود. موی سفید را فلکش رایگان داده بود .. مفته مفت
بگو باهاش حرف میزنم، بگو.... امیدمو نا امید نکن علی...
حرف تورو گوش میکنه علی..تو بگی قبول میکنه..
جملاتی که مثل پتک پرده گوشمو می درید. هر واژه اش سنگین
بود.. تو گوشم می پیچیدند و می رقصیدند.
کاش یه حرفی برای گفتن داشتم...
25 سال بیشتر نداشت. چند سالی بود شیشه می کشید. ولی نه.. انگار
شیشه بود که اونو میکشید. به ناکجایی که نمیشناختمش دیگه.
انگار همین دیروز بود.
بوی ماه مهر، راه مدرسه، دوش به دوشو دست به دست. بیشترین
فاصلمان زمانی بود که تو صف وایمیستادیم. من وسطای صف، اون آخر صف
من بچه خرخون بودم اون بچه با معرفت. من همیشه پای تخته
بودم و اونم همیشه جلوی دفتر مدیر.
به خودم که اومدم دیدم هنوز چشم تو چشم مامانشم.
مامانش میگفت چند بار ترک کرده ولی انگار نه انگار..زندگیشو
باخته بود ..اونم سه هیچ ..
کاش یه حرفی برای گفتن داشتم...
ولی نه... نداشتم
حرفی برای گفتن نداشتم ..میخاستم از چی بگم، از کجای زندگی
بگم. از شادی و آرامش، از واژهایی که هنوز با مفهومش مشکل داشتم .شنیده بودم گاهی
واژه ها لال می شوند اما باورم نمی شد.
تو کوچه ای بودم که آسمونی هم نداشت...فاصلمون زیاد شده
بود..دوس داشتم زنگ مدرسه باز به صدا در میومد و ما تو یک صف... سخت بود با یکی که
زندگیشو باخته صحبت کنم، سخت..
کاش زنگ مدرسه باز به صدا در می آمد.
کاش یه حرفی برای
گفتن داشتم...
"ع.صفی"
" 2 روز مونده
به ربع قرن از زندگیم"
پ.ن: داستان واقعی بود اندکی با تغییر
یکی از دوستام تو اینستاگرام یه عکس خوشگل از پنجره خونشون گذاشته بود. ترکیب رنگ عکسشو خیلی دوس داشتم دلم نیومد شما هم نبینید..شعر سهراب هم که ضمیمه بشه چی میشه..اشعار سهراب روحمو قلقلک می دن.
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
خوشحالم از این که مریم میرزاخانی عزیز به این جایزه رسیدن
خوشحالم از این که دکتر روحانی تو رسانه ملی به ایشون پیام دادن
خوشحالم از این که در شبکه های اجتماعی دست به دست این عکس میچرخه
خوشحالم از این اتفاقات .خوشحالم
تا حالا فک کردیم اسم چن تا نابغه، دانشمند، استاد برجسته مملکتومونو میشناسیم؟!؟!
تا حالا چن بار دیدین یه نابغه یا یه فرد موفقو به تلویزیون دعوت کنن.
ماشالله به بازیگرا و فوتبالیست ها(با احترام به خیلی از بازیگرهای فرهیخته)...
امیدوارم ملاک انتخاب الگوها تو جامعه صرف معروف بودن نباشه
امیدوارم.